همه چیز از عشق
فرزانه تر از من محال است!!!
وقتی احساس می کنی شخصی فرزانه است و شادمان-تصور عادی بر این است که این شخص باید مزدور باشد.چطور ممکن است شخصی فرزانه تر از خود شما باشد؟به همین سبب انتقادها شروع می شود.هر بار که با شخص فرزانه ای مواجه می شوید-بلافاصله شروع به عیب جویی می کنید-شروع می کنید به یافتن عیب و علت هایی در او. به طریقی می خواهید او را به زیر بکشید.او نمی تواند فرزانه باشد.نمی توانی باورش کنی."پاتانجالی " از شادی و شعف می گوید-زیرا شما اگر به فرزانه ای عیب جویی کنی-به این نکته می رسی که فرزانگی در این جهان عملی نیست.آن وقت احساس راحتی به شما دست می دهد.آن وقت شما آسوده خاطر به راههای اهریمنی خود می روید-چون که هیچ کس فرزانه نیست-همه مثل خود من هستند-حتی بدتر از من.برای همین است که اینهمه تهمت زده می شود-این همه انتقاد و عیب جویی و اتهام.اگر کسی بگوید" این شخص زیباست" شما بلافاصله انگشت عیب جویی را به سمت او بلند می کنی.طاقت نداری-چون اگر شخصی فرزانه و نیکو باشد و شما نباشید-خودخواهی شما فرو می پاشد. و آن وقت این حس در شما زنده می شود که " باید خودم را عوض کنم." که کاری بس دشوار است.راه ساده تهمت بستن و عیب جویی کردن است- انتقاد کار ساده ای است.ساده این است که بگویی " نه! ثابت کن! چه می گویی! حرفی را که می زنی اول ثابت کن!" و اثبات فرزانگی ساده نیست. ولی رد و انکار هر چیزی ساده است.مردم چیزهای منفی را به سادگی باور می کنند چون که نفس با کوچک کردن دیگران احساس بزرگی می کند.
بنویس نامه نویس
بنویس نامه نویس حرف های خوب خوب بنویسبنویس وقتی تو نیستی دیگه انگار چیزی نیسبنویس نامه نویساگه عاشقانه نیس حرف های بهتر بنویساگه خندش میگیره گریمو از سر بنویسبنویس نامه نویسبنویس خواستنم از جنس گل ابریشمهبنویس پاکی من ، پاکی نور و شبنمههمه دوست داشتنم و قطره به قطره بنویسبنویس قصه زیاده ، ولی کاغذ م کمهبنویس خواستن من شمردنی نیس ، بنویسبنویس دل که به خاک سپردنی نیس، بنویسبنویس خسته شدم ، اون قده خسته که نگوهمه دلتنگی من که گفتنی نیس،بنویسننویس ، نه ننویس ، هر چی که گفتم ننویسننویس ، نه ننویس ،هر چی دلت خواست بنویسننویس چون که براش نامه ها تکراری شدهچیزی از من ننویس ، فقط براش راست بنویسنامه نویس ، راست بنویس ............ راست بنویسدر آیینه اشک .......بی تو، سی سال ، نفس آمد و رفتاین گرانجان پریشان پشیمان راکودکی بودم ، وقتی که تو رفتی اینک،پیرمردیست ز اندوه تو سرشار هنوزشرمساری که به پنهانی ، سی سال به درد،در دل خویش گریست.نشد از گریه سبکبار هنوز!آن سیه دست سیه داس سیه دل، که تو را،چون گلی، با ریشه،از زمین دل من کندو ربود،نیمی از روح مرا با خود بردنشد این خاک بهم ریخته هموار هنوز!ساقه ای بودم پیچیده به آن قامت مهرناتوان، نازک،ترد،تند بادی برخاست،تکیه گاهم افتاد،برگ هایم پژمرد.........بی تو ، آن هستی غمگین دیگر،به چه کارم آمد یا به چه دردم خورد؟روزها طی شد از تنهایی مالامال ،شب، همه غربت و تاریکی غم بود و خیال.همه شب ، چهره لرزان تو بود،کز فراسوی سپهر،گرم می آمد در آیینه اشک فرود .نقش روی تو ، درین چشمه، پد یدار، هنوتو گذشتی و شب و روز گذشت.آن زمان ها،
به امیدی که تو، بر خواهی گشت ،پای هر پنجره، ماتمی نشستم به تماشا ، تنها،
گاه بر پرده ابر ،گاه در روزن ماه،دور، تا دورترین جاها میرفت نگاه،
باز میگشتم تنها ، هیهات!چشم ها دوخته ام بر در و دیوار هنوزبی تو سی سال نفس آمد و رفتمرغ تنها ، خسته ،خون آلود .که به دنبال تو پر پر میزد،از نفس می افتاد .در قفس می فرسود،ناله ها میکند این مرغ گرفتار هنوز!رنگ خون بر دم شمشیر قضا می بینم !بوی خاک از قدم تند زمان می شنوم !شوق دیدار توام هست ،چه باکبه نشیب آمدم اینک ز فراز،به تو نزدیک ترم ، می دانم.یک دو روزی دیگر ،از همین شاخه لرزان حیات ،پرکشان سوی تو می آیم باز .دوستت دارمبسیار،هنوز.....!
نه ، نه
باور نمی کنمرفتن ، نشانه پایان حرف نیستمی خواستم بگویمت آیاشنیده ایحرفی که از نگاه عاشق مندر تو جاری است؟آیا شنیده ای کههزاران نوشته اماز ناشنیده های تو ودردهای خود ؟پاسخ به نامه های من آیا نمی دهی؟نه ، نهباور نمی کنمکه تو هم مثل دیگرانسبزی سبزه های دلم را لگد کنینه ، نهباور نمی کنم .....در تو تمام خوبی باران حضور داشتمن با نگاه تو عاشق شدم رفیقبا ور نمی کنی؟آیا مگر که این همهشعر و کلام و حرفیکبار هم به گوش توآیا نمی رسد؟نه ، نهباور نمی کنم ....حالا تمام مردم این شهر واقفنددیوانه ای که نامهبرای تو می نوشتروی تمامی دیوارهای شهرمردی ست کهبا نگاه تو عاشق شده رفیق ....نه ، نهباور نمی کنمکه تو از من بریده ایآن حرفهای قشنگ و نگاه رابالای دفتر مشق رفاقتمتا بود ، نام تو بود ونبوده است جز توبرای معنی عاشق شدن کسی ....رفتی ولیبه نشان تو مانده استدر ذهن خاطره ام نقش زنده ای ؛این جمله که باید دوباره گفت :رفتن ، نشانه پایان عشق نیستبعد از تو دردهای دلم تازه تر شدندمن سالهاستکه بعد از تو عاشقم !
آنگاه
آنگاه که غرور کسی را له می کنی، آنگاه که کاخ آرزوهای کسی را ویران می کنی، آنگاه که شمع امید کسی را خاموش می کنی، آنگاه که بنده ای را نادیده می انگاری ، آنگاه که حتی گوشت را می بندی تا صدای خرد شدن غرورش را نشنوی، آنگاه که خدا را می بینی و بنده خدا را نادیده می گیری ، می خواهم بدانم،دستانت را بسوی کدام آسمان دراز می کنی تا برای خوشبختی خودت دعا کنی؟. بسوی کدام قبله نماز می گزاری که دیگران نگزارده اند؟
دوست خوب من! سلام
باد ما را خواهد برد
در شب كوچك من افسوس
باد با برگ درختان ميعادي دارد
در شب كوچك من دلهره ويرانيست
گوش كن
وزش ظلمت را ميشنوي؟
من غريبانه به اين خوشبختي مي نگرم
من به نوميدي خود معتادم
گوش كن
وزش ظلمت را ميشنوي ؟
در شب اكنون چيزي مي گذرد
ماه سرخست و مشوش
و بر اين بام كه هر لحظه در او بيم فرو ريختن است
ابرها همچون انبوه عزاداران
لحظه باريدن را گويي منتظرند
لحظه اي
و پس از آن هيچ .
پشت اين پنجره شب دارد مي لرزد
و زمين دارد
باز ميماند از چرخش
پشت اين پنجره يك نا معلوم
نگران من و توست
اي سراپايت سبز
دستهايت را چون خاطره اي سوزان در دستان عاشق من بگذار
و لبانت را چون حسي گرم از هستي
به نوازش هاي لبهاي عاشق من بسپار
باد ما را خواهد برد
باد ما را خواهد برد
گفتگو با خداوند
خواب ديدم در خواب با خدا گفتگويی داشتم
خدا گفت :پس ميخواهی با من گفتگو کنی؟
گفتم :اگر وقت داشته باشيد خدا لبخند زد وقت من ابدی است
چه سئوالاتی در ذهن داری که می خواهی از من بپرسی ؟
چه چيز بيش از همه شما رو در مورد انسان متعجب می کند؟
خدا پاسخ داد...
اين که آنها از بودن در دوران کودکی ملول می شوند
عجله دارند که زودتر بزرگ شوند و بعد حسرت دوران کودکی را می خورند
اين که سلا متشان را صرف بدست آوردن پول می کنند
و بعد پولشان را خرج حفظ سلامتی می کنند
اين که با نگرانی نسبت به آينده
زمان حال فراموش شان می شود
انچنان که ديگر نه در آينده زندگی می کنند و نه در حال
اين که چنان زندگی می کنند که گويی هرگز نخواهند مرد
و چنان می ميرند که گويی هرگز زنده نبوده اند
خداوند دست های مرا در دست گرفت و مدتی هر دو ساکت ما نديم
بعد پرسيدم...
به عنوان يک پدر ميخواهيد فرزندان تان چه درس هايی از زندگی را ياد بگيرند؟
خدا با لبخند پاسخ داد
ياد بگيرند که نمی توان ديگران را مجبور به دوست داشتن خود کرد
اما می توان محبوب ديگران شد
ياد بگيرند که خوب نيست خود را با د يگران مقايسه کنند
ياد بگيرند که ثروتمند کسی نيست که دارايی بيشتری دارد
بلکه کسی است که نياز کم تری دارد
ياد بگيرند که ظرف چند ثانيه می توانيم زخمی عميق در دل کسانی که دوست شان دارند ايجاد کنيم
و سال ها وقت لازم خواهد بود تا آن زخم التيام يابد
با بخشيدن بخشش ياد بگيرند
ياد بگيرند که کسانی هستند که آنها را عميقا دوست دارند
اما بلد نيستند احسا سشان را ابراز کنند يا نشان دهند
ياد بگيرند که می شود دو نفر به يک موضوع واحد نگاه کنند و آن را متفاوت ببينند
ياد بگيرند که هميشه کافی نيست ديگران آنها را ببخشند
بلکه خودشان هم بايد خود را ببخشند
و ياد بگيرند که من اينجام
به که باید دل داد؟
به که باید دل داد؟
به که باید پیوست؟
و به چشمان که باید خندید؟
به نسیم گذرا
به گل اطلسی و یاس سفید
به کبوتر حرم
یا به مهتاب خدا؟
به که باید پیوست؟
به عبور گل سرخ
یا به تکرار نگاه
یا صدای نفس چلچله ها
یا به یک برگ خزان دیده سرد؟
به که باید دل داد؟
به یکی مرد بزرگ
یا به یک کودک شیطان و شرور
یا به یک نغمه ی شاد؟
به که باید پیوست؟به یکی رود زلال
یا به یک رشته پیچیده کوه
یا به یک کوچ پر از عشق پرستوی قشنگ؟
به که باید خندید؟
به نگاه تر یک پروانه
یا به یک شعله ی مستانه ی شمع
یا به یک روشنی تار دل دیوانه؟
به که باید خندید ؟
به که باید پیوست؟
غوغای عشق
بی یاری تو گذر از کوی عشاق هر گز نتوانم
از بازی دلدار غم در سینه هر گز نتوانم
گر بلبل این گلزار نگردی بی تو خزانم
از بی خبری فراغ تو چون ماه نگرانم
از دوری تو دیده من دگر نا ندارد
در ماتم کده دل دگر صبر و قرار نتوانم
چون سیل خروشانم و سنگین
بر ساحل قلبت طوفان اما نتوانم
من عاشق دیرینه ام و سودای تو دارم
بر عشق تو پایبندم و جز تو هر گز نتوانم
از دوری تو غرق رنج و عذابم
ای آرام جان دگر تاب ندارم
و این منم
زنی تنهادر آستانه فصلی سرددر ابتدای درک هستی آلوده ی زمینو یأس ساده و غمناک اسمانو ناتوانی این دستهای سیمانی .زمان گذشتزمان گذشت و ساعت چهار بار نواختساعت چهار بار نواختامروز روز اول دی ماه استمن راز فصلها را میدانمو حرف لحظه ها را میفهممنجات دهنده در گور خفته استو خاک ، خاک پذیرندهاشارتیست به آرامشزمان گذشت و ساعت چهار بار نواختدر کوچه باد میآمددر کوچه باد میآمدو من به جفت گیری گلها میاندیشمبه غنچه هایی با ساقهای لاغر کم خونو این زمان خسته ی مسلولو مردی از کنار درختان خیس می گذردمردی که رشته های آبی رگهایشمانند مارهای مرده از دو سوی گلو گاهشبالا خزیده اند و در شقیقه های منقلبش آن هجای خونین راتکرار می کنند-سلام- سلامو من به جفت گیری گل ها میاندیشمدر آستانه فصلی سرددر محفل عزای آینه هاو اجتماع سوگوار تجربه های پریده رنگو این غروب بارور شده از دانش سکوتچگونه می شود به آن کسی که میرود اینسانصبور ،سنگین ،سرگردان .فرمان ایست داد .چگونه می شود به مرد گفت که او زنده نیست ، او هیچوقتزنده نبوده است.در کوچه باد میایدکلاغهای منفرد انزوادر باغهای پیر کسالت میچرخندو نردبامچه ارتفاع حقیری دارد .آنها ساده لوحی یک قلب رابا خود به قصر قصه ها بردندو اکنون دیگردیگر چگونه یک نفر به رقص بر خواهد خاستو گیسوان کودکیش رادر آبهای جاری خواهد رختو سیب را که سرانجام چیده است و بوییده استدر زیر پالگد خواهد کرد؟ای یار ، ای یگانه ترین یارچه ابرهای سیاهی در انتظار روز میهمانی خورشیدند .انگار در مسیری از تجسم پرواز بود که یکروز آن پرنده هانمایان شدندانگار از خطوط سبز تخیل بودندآن برگ های تازه که در شهوت نسیم نفس میزدندانگارآن شعله های بنفش که در ذهن پاک پنجره ها میسوختچیزی بجز تصور معصومی از چراغ نبود .در کوچه ها باد میامداین ابتدای ویرانیست آن روز هم که د ست های تو ویران شدباد میآمدستاره های عزیزستاره های مقوایی عزیزوقتی در آسمان ، دروغ وزیدن میگیرددیگر چگونه می شود به سوره های رسولان سر شکسته پناهآورد ؟ما مثل مرده های هزاران هزار ساله به هم میرسیم و آنگاهخورشید بر تباهی اجاد ما قضاوت خواهد کرد .من سردم استمن سردم است و انگار هیچوقت گرم نخواهم شدای یار ای یگانه ترین یار " آن شراب مگر چند ساله بود ؟ "نگاه کن که در اینجازمان چه وزنی داردو ماهیان چگونه گوشت های مرا میجوندچرا مرا همیشه در ته دریا نگاه میداری ؟من سردم است و میدانم که از تمامی اوهام سرخ یک شقایق وحشیز چند قطره خونچیزی بجا نخواهد ماند .خطوط را رها خواهم کردو همچنین شمارش اعداد را رها خواهم کردو از میان شکل های هندسی محدودبه پهنه های حسی وسعت چناه خواهم بردمن عریانم ، عریانم ، عریانممثل سکوت های میان کلام های محبت عریانمو زخم های من همه از عشق استاز عشق ، عشق ، عشق .من این جزیره ی سرگردان رااز انقلاب اقیانوسو انفجار کوه گذر داده امو تکه تکه شدن ، راز آن وجود متحدی بودکه از حقیرترین ذره هایش آفتاب به دنیا آمد .سلام ای شب معصوم !سلام ای شبی که چشم های گرگ های بیابان رابه حفره های استخوانی ایمان و اعتماد بدل میکنیودر کنار جویبارهای تو ، ارواح بیدهاارواح مهربان تبرها را میبویندمن از جهان بی تفاوتی فکرها و حرف ها و صداها میآیمو این جهان به لانه ی ماران مانند استو این جهان پر از صدای حرکت پاهای مردمیستکه همچنان که ترا میبوسنددر ذهن خود طناب دار ترا میبافندسلام ای شب معصوممیان پنجره و دیدنهمیشه فاصله ایستچرا نگاه نکردم ؟مانند آن زمانی که مردی از کنار درختان خیس گذر میکردچرا نگاه نکردم ؟انگار مادرم گریسته بود آن شبآن شب که من به درد رسیدم و نطفه شکل گرفتآن شب که من عروس خوشه های اقاقی شدمآن شب که اصفهان پر از طنین کاشی آبی بود ،و آن کسی که نیمه ی من بود ، به درون نطفه ی من بازگشته بود، و من در آینه میدیدشکه مثل آینه پاکیزه بود و روشن بودو ناگهان صدایم کردو من عروس خوشه های اقاقی شدم.انگار مادرم گریسته بود آن شبچه روشنایی بیهوده ای در این دریچه مسدود سر کشیدچرا نگاه نکردم ؟تمام لحظه های سعادت میدانستندکه دستهای تو ویران خواهد شدو من نگاه نکردمتا آن زمان که پنجره ی ساعتگشوده شد و آن قناری غمگین چهار بار نواختچهار بار نواختو من به ان زن کوچک بر خوردمکه چشمهایش ، مانند لانه های خالی سیمرغان بودندو آنچنان که در تحرک رانهایش میرفتگویی بکارت رؤیای پرشکوه مرابا خود بسوی بستر میبردآیا دوباره گیسوانم را در باد شانه خواهم زد ؟آیا دوباره باغچه ها را بنفشه خواهم کاشت ؟و شمعدانی ها رادر آسمان پشت پنجره خواهم گذاشت ؟آیا دوباره روی لیوان ها خواهم رقصید ؟آیا دوباره زنگ در مرا بسوی انتظار صدا خواهد برد ؟به مادرم گفتم : " دیگر تمام شد "گفتم :" همیشه پیش از آنکه فکر کنی اتفاق میافتدباید برای روزنامه تسلیتی بفرستیم "
كودك در چمنزار
كودك نجوا كرد: « خدايا با من صحبت كن » و يك چكاوك آواز خواند ، ولي كودك نشنيد.
پس كودك با صداي بلند گفت : « خدايا با من صحبت كن » و آذرخش در آسمان غريد ، ولي كودك متوجه نشد.
كودك فرياد زد: « خدايا يك معجزه به من نشان بده » و يك زندگي متولد شد ، ولي كودك نفهميد.
كودك نااميدانه گريه كرد و گفت: « خدايا مرا لمس كن و بگذار تو را بشناسم » ، پس خدا نزد كودك آمد و او را لمس كرد.
ولي كودك بالهاي پروانه را شكست و در حالي كه خدا را درك نكرده بود از آنجا دور شد !
عشق
عشق مقوله ای است زیستی و دوست داشتن مسئله ای روحانی . در دوست داشتن عنصری معنوی وجود دارد. تا زمانی که عشق به دوست داشتن مبدل نگردد رنج آور خواهد بود و بیش از اینکه تو را به وجد آورد رنج و سختی را نثارت می کند. دلیل این اتفاق نیروی نهفته درعشق نیست بلکه ناتوانی تو در پالودن و استفاده از آن است . تو هیچگونه مهارتی در این کار نداری تصور تو بر این است که همه چیز همین است و بس در حالی که اینگونه نیست. بگذار عشقت به دوست داشتن مبدل گردد . بگذار عشقت عبادت شود . این دو _ دوست داشتن و عبادت _دو بعد محتمل عشق هستند . اگر کسی را که عاشقش هستی دوست داشته باشی آنگاه عاشق انسانهای بیشتری خواهی شد . عشقت گسترش می یابد و این چرخه بزرگ تر می گردد این یک بعد عشق است. هنگامی که انسانهای فراوانی را دوست بداری و بدون وابستگی بیش از حد به کسی همه را به یک میزان از آن بهره مند سازی بعد دوم عشق ظاهر می شود. بعدی که عبادت نام دارد. عبادت یعنی دوست داشتن کل . لحظه ای که دوست داشتن به قله ی عبادت برسد شخص به ایمان می رسد.
از خدا خواستم
از خدا خواستم تا دردهايم را از من بگيرد،
خدا گفت: نه!
رها کردن کار توست. تو بايد از آنها دست بکشي.
از خدا خواستم تا شکيبايي ام بخشد،
خدا گفت: نه!
شکيبايي زاده رنج و سختي است.
شکيبايي بخشيدني نيست، به دست آوردني است.
از خدا خواستم تا خوشي و سعادتم بخشد،
خدا گفت: نه!
من به تو نعمت و برکت دادم، حال با توست که سعادت را فراچنگ آوري.
از خدا خواستم تا از رنج هايم بکاهد،
خدا گفت: نه!
رنج و سختي ، تو را از دنيا دورتر و دورتر، و به من نزديکتر و نزديکتر مي کند.
از خدا خواستم تا روحم را تعالي بخشد،
خدا گفت: نه!
بايسته آن است که تو خود سر برآوري و ببالي اما من تو را هرس خواهم کرد تا سودمند و پر ثمر شوي.
من هر چيزي را که به گمانم در زندگي لذت مي آفريند از خدا خواستم و باز گفت: نه.
من به تو زندگي خواهم داد، تا تو خود از هر چيزي لذتي به کف آري.
از خدا خواستم ياري ام دهد تا ديگران را دوست بدارم، همانگونه که آنها مرا دوست دارند.
و خدا گفت: آه، سرانجام چيزي خواستي تا من اجابت کنم!

سرمربى تيمملى ديروز از استقبال زياد تماشاگران از تيمملى خوشحال بود. برانکو نشان داد که براى حضور قدرتمندانه در جامجهانى برنامههاى ويژهاى در سر دارد. او اينگونه به سئوالات مطرح شده پاسخ داد.
مهدى مهدوىکيا درخصوص وضعيت آمادگى تيمملى گفت: طبيعى است که به دليل دور بودن از تيمملى چندان با بچهها هماهنگ نباشم اما اميدوارم در تمرينات آتى به آمادگى لازم دست پيدا کنم.
على کريمى درخصوص آخرين وضعيت جسمانى خود گفت: چندان تعريفى ندارم، چرا که از ناحيه مچ پا و کشاله مصدوم هستم اما مدتى است که تمرينات را شروع کردهام و اميدوارم به آمادگى کامل برسم. وى درخصوص بازيکنان دعوت شده گفت: بازيکنان خوبى دعوت شدهاند و به هر حال نظر کادر فنى اينچنين بوده است. اميدوارم همه بازيکنان از جان و دل مايه بگذارند تا در جامجهانى نتيجه بگيريم و از گروهمان صعود کنيم. وى در پايان گفت: بىترديد هر چه حمايت از تيمملى بيشتر باشد بازيکنان با روحيه بهترى به مسابقات مىروند. دعاى خير ملت همواره پشتسر تيم ايران بوده و اميدوارم خواستههاى آنها را برآورد کنيم.
امروز آخرين هفته ليگ امارات است و حساسيت در اين رقابتها به اوج خود خواهد رسيد. رقابت الوحده و الاهلى براى قهرمانى تنگاتنگ است. چشم مردان شهر دبى به فرهاد مجيدى است. روزنامه گلف نيوز معتبرترين روزنامه اماراتى به اين خاطر مصاحبهاى را با فرهاد انجام داده که با هم مىخوانيم:
وحيد هاشميان مهاجم هانوفر و تيمملى ايران خواستار جدايى ورزش از دنياى پررمز و راز سياست شد.
خبرگزارى فرانسه از تهران به نقل از على دايى زننده 109 گل زده ملى مىنويسد: خوشبختانه شمارى از بازيکنان ما در بوندسليگا مشغول بازى هستند بنابراين تيم، کاملاً آماده و بدون استرس و آشنا به نحوه بازى در آلمان است.
چندى پيش رضا عنايتى با يک آژانس نقل و انتقال بازيکن که داراى مجوز رسمى از فيفا مىباشد قرارداد امضا نمود اما مهاجم آبىپوشان قبل از اردوى سوئيس با فرد ديگرى قرارداد بست و کليه برنامههايش از جمله ترانسفر و مذاکره با باشگاههاى خارجى را به او واگذار کرد. همين موضوع باعث شکايت آژانس مذکور از عنايتى شده است؛ ديروز با او تماس گرفتيم تا در اين باره پاسخگوى سئوالات ما باشد.
دبير مجمع تشخيص مصلحت نظام، با اشاره به وقايع و ناآراميهاي يك سال اخير در خوزستان، كردستان، آذربايجان، سيستانوبلوچستان و كرمان گفت: اين حوادث، تنها نشانههايي از نتايج روند حاكم طي بيست سال گذشته بر سيستم اطلاعاتي و امنيتي كشور است و اگر به ريشهها و علتهاي گسست و ضعف در سيستم امنيتي كشور به صورت جدي رسيدگي نشود، امكان وقوع و افزايش اينگونه حوادث در آينده وجود دارد.
نخستوزير تركيه پیش از آن كه براي شركت در اجلاس D-8 كه محمود احمدينژاد، رئيسجمهور ايران نيز حضور خواهد داشت، راهي اندونزي شود، در اتريش به دانشجوياني كه از آمريكا انتقاد و از ايران حمايت ميكردند، گفت: در جواني من هم مثل شما پر شور و هيجان بودم، ولي هنگام اداره دولت، مجبورم رئاليستی عمل كنم.
به گزارش خبرنگار «بازتاب»، محمود احمدينژاد، رئيسجمهوري در اقدامي هوشمندانه، هفته گذشته در اجلاس «ديهشت» در جزيره بالي شركت كرد و همچنين در نظر دارد، خود شخصا در اجلاس سازمان همكاريهاي شانگهاي، به عنوان عضو ناظر حضور يابد.
• واقعيت ايناست كه اغلب مردم برنامههاي ماهوارهاي را تا سرحد امكان به آن دسترسي دارند. آمار ميگويد جوانان شهري در كل كشور امكان دسترسي به تصاوير ماهواره را تا 70 درصد دارند اين به معناي داشتن ديش نيست، بلكه ميتوانند به آن دسترسي پيدا كنند. اين آمار عجيب و غريب به نظر نميرسد. ناجا 50 درصد در كل كشور پذيرفته كه اصلا ديش وجود دارد.
آيتالله سيدكمال فقيه ايماني در گفتوگو با خبرنگار «بازتاب»، ضمن بيان اين مطلب گفت: چند سال پيش دختر كلينتون با ارسال نامهاي به مؤسسه تحقيقاتي اميرالمؤمنين(ع) در اصفهان، درخواست تعدادي كتاب تفسير و ديگر آثار اسلامي كرد كه مؤسسه نيز اين كتابها را براي وي ارسال و پس از مدتي، رئيس دفتر بيل كلينتون، مرسوله پستي را اعلام وصول كرد.
























عليرضا نيکبختواحدى که در تمرين تيمملى دچار آسيبديدگى شد و درست به اين علت اردوى سوئيس را از دست داد، نامش در ليست ذخيرهها به چشم مىخورد، او با تمرينات منظم و فشردهاى که زيرنظر امين نوروزى پشتسر گذاشت در حال حاضر به بهبودى کامل دست يافته است و مشکلى براى تمرين ندارد. با او همکلام شديم و درباره وضعيتش پرسيديم.
در فصلى که گذشت مهدى مهدوىکيا با به ثمر رساندن 5 گل که تنها يکى از آنها از روى نقطه پنالتى بود به عنوان چهل و نهمين گلزن برتر بوندسليگاA معرفى شد.
محمد نوازى عليرغم اينکه در ديدارهاى گذشته صباباترى يکى از چهرههاى تأثيرگذار و موفق تيمش بود اما در ديدار مقابل الکرامه سوريه به نيمکت ذخيرهها چسبيد. او فقط 10 دقيقه پايانى بازى را به ميدان آمد.


سلام ای رهگذر با نگاه بی انتهایت به عمق تک تک حروف و واژه هایم بنگر و آرام آرام مرا همراه با این صفحه ورق بزن... و بعد به رسم روزگار مرا و عمق نوشته هایم را به دست فراموشی بسپار...